گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام حسین
جلد دهم
3 / 9قاسم بن یوسف کاتب


(1)مختصر أخبار شعراء الشیعه :وی (قاسم بن یوسف کاتب) در رثای حسین علیه السلام ، سروده است : بر مرقد حسین علیه السلام ، سلام کن و بگو که :خداوند ، در درون قبر ، بر تو درود فرستد و تو را از بارش ابرهای پُرآب رحمت ، سیراب کندو همواره ، نسیم های روان ، بر تو جاری باد! ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و بهترینِ امّت او پس از او!این ، سخن دانایان است. قاتلان تو ، چه گناهان بزرگی را به دوش کشیدندو چه خطاها و معصیت های فراوانی کردند! حسرت های پارسایان ، به خاموشی نمی گرایدو خون حسین علیه السلام ، بر خاک، روان است و خون برادران و پیروانش کهدر ساحل رودخانه ، ریخته شد . تنها و بی یاور ماندند و آن جا ، فریادرسی نبود.به خدا ، پناه جُستند و به شکیبایی، روی آوردند. آگاهانه ، این راه را برگزیدند و پیش رفتندو به خاطر نگرانی و ترس ، عقب ننشستند . مرگِ پیشِ رو ، چهره هاشان را فرا گرفته استامّا آنان هرگز به پس نمی گریزند. پستی را نمی پذیرندو راضی نیستند که با اکراه ، سازش نمایند. پس بر حسین علیه السلام گریه کن ، با چشمانی زخمی [از شدّت گریه]و بر حسین علیه السلام ، با اشکی سرازیر و بسیار ، گریه کن . گریه و زاری ، حقّ مسلّم اوست و نیزثنای نیکو و بوی خوش، حقّ اوست.

.

1- .ابو احمد قاسم بن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب، که پس از سال 213 ق، درگذشته، شاعری خوش ذوق بوده و دیوان شعری از او وجود دارد.


فصل چهارم : نمونه مرثیه هایی که از قرن چهارم تا نهم، سروده شده اند

اشاره

(1)

4 / 1کسایی مروزی(ق 4 ق)

بیزارم از پیاله ، وز ارغوان و لالهما و خروش و ناله ، کُنجی گرفته مأوا هم نگذرم سوی تو، هم ننگرم سوی تودل ناورم سوی تو، اینک کنم تبرّا (2) دست از جهان بشویم ، عزّ و شرف نجویممدح و غزل نگویم ، مقتل کنم تقاضا میراث مصطفی را ، فرزند مرتضی رامقتول کربلا را ، تازه کنم تولّا آن میر سر بُریده ، در خاک و خون تپیدهاز آبْ ناچشیده ، گشته اسیر غوغا تخم جهان بی بَر ، این است و زین فزون ترکِهتر، عدوی مِهتر ! نادان ، عدوی دانا! بر مقتل ای کسایی ، بُرهان همی نماییگر هم بر این بپایی ، بی خار گشت خرما تا زنده ای چنین کن ، دل های ما حزین کنپیوسته آفرین کن ، بر اهل بیت زهرا. (3)

.

1- .از این فصل به بعد ، تا پایان این بخش ، از آوردن مرثیه های عربی و برگردان نمودن آنها به فارسی ، صرف نظر شده و در عوض ، نمونه هایی از اشعار فارسی ارائه گردیده است .گفتنی است که مرثیه ای که قبل از قرن چهارم به فارسی سروده شده باشد، یافت نشد .
2- .اشعار حکیم کسایی مروزی: ص 29 30.
3- .گزیده اشعار کسایی : ص 48 .



4 / 2ناصر خسرو(م 481 ق)

لعنت کنم بر آن بت ، کو کرد و شیعت اوحلق حسین تشنه ، در خون ، خضاب و رنگین پیش تو اند حاضر ، اهل جفا و لعنتلعنت چرا فرستی ، خیره به چین و ماچین؟ (1)

4 / 3امیر معزّی (ق 6 ق)

آن یکی را جان ز تن گشته جدا اندر حجازوان دگر را سر ، جدا گشته ز تن در کربلا آن که دادی بوسه بر روی و قفای او رسولگَرد ، بر رویش نشست و شمر ملعون در قفا وان که حیدر ، گیسوان او نهادی بر دو چشمچشم او در آب ، غرق و گیسوان ، اندر دَما (2) روز محشر داد بستانَد خدا از قاتلانْشتو بده داد و مباش از حُبّ مقتولان ، جدا . (3)

4 / 4سنایی غزنوی(م 535 ق)

حَبّذا کربلا و آن تعظیمکز بهشت آورَد به خلق ، نسیم! وان تنِ سر بُریده در گِل و خاکوان عزیزان ، به تیغ ، دل ها چاک وان تن سر به خاکْ غلتیدهتن بی سر ، بسی بد افتاده وان گُزینِ همه جهان ، کُشتهدر گِل و خون ، تنش بیاغشته وان چنان ظالمانِ بدکردارکرده بر ظلم خویشتن ، اصرار حُرمت دین و خاندان رسولجمله برداشته ز جهل و فضول تیغ ها لعلگون ز خون حسینچه بود در جهان ، بَتَر زین شَین؟ (4) زخم شمشیر و نیزه و پیکانبر سر نیزه ، سر به جای سِنان کرده آل زیاد و شمرِ لعینابتدای چنین تبه در دین آل یاسین ، بداده یکسر ، جانعاجز و خوار و بی کس و عطشان مصطفی ، جامه جمله بدریدهعلی از دیده ، خون بباریده فاطمه ، روی را خراشیدهخون بباریده ، بی حد از دیده حسن از زخم کرده سینه کبودزینب از دیده ها برانده دو رود. (5)



1- .دیوان ناصر خسرو : ص 410 .
2- .دَما : دَم ، خون .
3- .دیوان امیر معزّی : ص 45 46 .
4- .شَین : عیب و زشتی .
5- .حدیقه الحقیقه : ص 266 .


4 / 5قوامی رازی(ق 6 ق)

روز دهم ز ماه محرّم به کربلاظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی هرگز مباد روز چو عاشور در جهانکان روز بود قتل شهیدان به کربلا آن تشنگان آل محمّد ، اسیرواربر دشت کربلا ، به بلا گشته مبتلا اطفال و عورتان پیمبَر ، برهنه تناز پرده رضا همه افتاده بر قضا فرزند مصطفی و جگرگوشه رسولسر بر سرِ سَنان و بدن بر سر مَلا (1) عریان بمانده پردگیانِ سرای وحیمقتول گشته شاه سراپرده عبا قتل حسین و بردگیِ اهل بیت اوهست اعتبار و موعظه ما و غیر ما دل در جهان مبند ، کزو جان نبرده اندپرورده پیمبر و فرزند پادشا هر گه که یادم آید از آن سیّدِ شهیدعیشم شود مُنغّص و عمرم شود هَبا (2) ای بس بلا و رنج که بر جان او رسیداز جور و ظلم امّت بی رحم و بی حیا در آرزوی آب ، چون اویی بِداد جانلعنت بر این جهانِ به نفرینِ بی وفا آن روزها که بود در آن شومْ جایگاهمانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا با هر کسی همی به تلطُّف ، حدیث کردآن سیّد کریمِ نکوخُلقِ خُوش لقا تا آن شبی که روز دگر بود قتل اومی دادشان نوید و همی گفتشان ثنا گویند کاین قدر ، شب عاشور گفته بودآمد شب وداع ، چو تاریک شد هوا روز دگر چنان که شنیدی ، مصاف کردحاضر شده ز پیش و پس ، اعدا و اولیا بر تن زره کشیده و بر دل ، گِره زدهرویش ز غَبنْ تافته ، پشتش ز غم ، دو تا از آسمان دولت او ، ماه ، گشته گموز آفتاب صورت او گم شده ضیا در بوستان چهره و شاخِ زبان اواز گُل ، برفته رنگ و ز بلبل ، شده نوا خونش چکیده از سرِ شمشیر بر زمینیاقوت ، دُر فشانده ز مینا به کَهرُبا از بهر شربتی به بَر لشکر یزیدبر «مَن یزید» (3) داشته ، جان گران بها لب خشک از آتش دل و رُخ ، زابِ دیده، تَردل با خدای بُرده و تن ، داده در قضا بگرفته روی آب ، سپاه یزید شومبی آب ، چشم و سینه ، پُر از آتشِ هوا از نیزه ها چو بیشه شده حربگاهشانایشان در او خروشان چون شیر و اژدها بر آهوان خوب ، مسلّط ، سگان زشتبر عدل ، ظلم چیره شده ، بر بقا ، فنا اینان در آب ، تشنه و ایشان به خونشاناز مِهر ، سیر گشته و از کینه ، ناشتا (4) بر قهر خاندان نبوّت ، کشیده تیغتا چون کنندشان به جفا ، سر ز تن ، جدا آهخته تیغ بر پسر شیرِ کردگارآن یاغیانِ باقیِ شمشیرِ مرتضی ایشان ، قوی ز آلت و ساز و سلاح و اسبوینان ، ضعیف و تشنه و بی برگ و بی نوا میر و امام شرع ، حسینِ علی ، که بودخورشید آسمان هُدا ، شاه اوصیا از چپ و راست ، حمله همی کرد چون پدرتا بود در تَنَش نَفَسی و رگی به جا خویش و تبار او ، شده از پیش او شهیدفرد و وحید مانده در آن موضعِ بلا افتاده غُلغُل ملکوت اندر آسمانبرداشته حجاب افق ، امر کبریا بر خُلد ، منقطع شده انفاس حور عینبر عرش ، مضطرب شده ارواح انبیا خورشید و ماه ، تیره و تاریک بر فلکآرامش زمین ، شده چون جنبش هوا زهرا و مصطفی و علی ، سوخته ز دردماتم سرایْ ساخته بر سِدر منتها. (5)

.

1- .مَلا : جمعیّت ، مردم .
2- .هبا : هباء ، گرد و غبار .
3- .مَن یزید : مزایده ، حراج .
4- .ناشتا : سیر ناشده ، گرسنه .
5- .دیوان قوامی رازی : ص 125 .



4 / 6عطّار نیشابوری(م 618 ق)

کیست حق را و پیمبر را، ولی؟آن حسن سیرت، حسین بن علی آفتاب آسمان معرفتآن محمد صورت و حیدر صفت... آن چنان سَر، خود که بُرَّد بی دریغ؟کآفتاب از درد آن، شد زیر میغ (1) گیسوی او، تا به خون، آلوده شدخون گردون از شفق، پالوده شد کی کنند این کافران با این همهکو محمد؟ کو علی؟ کو فاطمه؟ صد هزاران جان پاک انبیاصفت زده بینم به خاک کربلا در تَموز (2) کربلا، تشنه جگرسر بریدندش! چه باشد زین بَتَر؟ با جگر گوشه ی پیمبر، این کنندو آن گهی دعویّ داد و دین کنند! کفرم آید، هر که این را دین شمُرد!قطع باد از بُن، زبانی کاین شمرد! (3)


1- .میغ: ابر.
2- .تموز: فصل گرما؛ ماه گرم سال.
3- .شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی: ص 62 و 63.


4 / 7کمال الدّین اصفهانی(م 635 ق)

چون محرّم رسید و عاشوراخنده بر لب ، حرام باید کرد وز پیِ ماتم حسینِ علیگریه از ابر ، وام باید کرد لعنت دشمنانْش باید گفتدوستداری ، تمام باید کرد .

اگر کسی پسری را از آنِ تو بکُشدبه عمر خویش ، ره لعنتش رها نکنی اگر کشنده فرزند مصطفاست ، یزیدحدیث لعنت و نفرین او ، چرا نکنی؟ تو بر کُشنده فرزند خود ، مکن لعنتچو بر کُشنده فرزند مصطفی نکنی. (1)

4 / 8جلال الدین محمّد مولوی (م 672 ق)

کجایید ، ای شهیدان خدایی؟بلاجویان دشت کربلایی؟ کجایید ، ای سبُک روحان عاشقپرنده تر ز مرغان هوایی؟ کجایید ، ای شهان آسمانیبدانسته فلک را در گُشایی؟ کجایید ، ای ز جان و جا ، رَهیده؟کسی مر عقل را گوید کجایی؟ کجایید، ای درِ زندان ، شکستهبداده وامداران را رهایی؟ کجایید، ای در مخزن ، گشادهکجایید، ای نوای بی نوایی؟ در آن بحرید کاین عالم ، کف اوستزمانی بیش دارید آشنایی کف دریاست صورت های عالمز کف بگذر ، اگر اهل صفایی دلم کف کرد ، کاین ، نقشِ سخن شدبِهِل نقش و به دل رو، گر ز مایی. (2)

.

1- .سیری در مرثیه عاشورایی : ص 180 181 .
2- .دیوان غزلیات شمس تبریزی : ص 1093 .


4 / 9اوحد الدین مراغه ای (م 738 ق)

دیدم از خوان آن نفیسِ عربمتّصل ، نفس کربلا به کُرَب نشود جور بر چنان شاهیمگر از چون یزیدِ گم راهی بخت آن کس که سر به خواب کشیدتیغ بر روی آفتاب کشید بهر خون حسین، خون یزیدبهْ نمی ریختند خود نسزید (1) که کشد بهر میر ، مارْبچهگر بیابند از او هزار بچه زده بر گردن عراق ، به تیغگر چنان کس بُوَد عراق ، دریغ! چون سِزد خاک بصره جا او رابه سر عرش ، خاکِ پا او را من بگویم نترسم از کس ، زودکاوّلین فتنه از معاویه بود کینِ او از عداوتِ آباستزان که فرزند ، وارثِ باباست. (2)

ای جسم! خاک شو که بیابان محنت استوی چشم! آب ریز که صحرای کربلاست سرها بر این بساط، مگر کعبه دل است؟رخ ها بر آستانه، مگر قبله دعاست ای برکنار و دوش نبی بوده منزلت!قندیل قبّه فلکی، خاک این هواست تو شمع خاندان رسولی، به راستیپیش تو همچو شمع بسوزد ، درون راست بر حالت تو رقت قندیل و سوز شمعجای شگفت نیست، نشانی ازین عزاست قندیل، ازین دلیل که زرد است و روشن استکو را حرارت جگر، از ماتم شماست هر سال، تازه می شود این درد سینه سوزسوزی که کم نگردد و دردی که بی دواست کار قنوت ، از دل و دست تو راست شداندر جهان بگوی که : این منزلت، که راست؟ در آب و آتشیم چو قندیل بر سرتآبی که فیضش از مدد آتش عناست قندیل اگر هوای تو جوید ، بدیع نیستزیرا که گوهر تو ز دریای «لا فَتی» ست زرینه شمع ، بر سر قبرت چو موم شدز آن آتشی که از جگر مؤمنان بخاست ای تشنه فرات! یکی دیده بازکنکز آب دیده بر سر قبر تو ، دجله هاست آتش ، عجب که در دل گردون نیوفتاددر ساعتی که آن جگر تشنه ، آب خواست شمشیر ، تا زبدگهری در تو دست بردنامش همیشه هندو و سر تیز و بی وفاست از بهر کشتن تو ، به کشتن، یزید رالایق نبود ، کشتن او لعنت خداست! (3)



1- .نسزید : نمی سزید ؛ سزاوار نبود .
2- .مجالس المؤمنین : ج 2 ص 124 (به نقل از : جام جم) .
3- .دیوان کامل اوحدی مراغه ای :ص 34.



4 / 10سیف فَرغانی (ق 8 ق)

ای قوم ! در این عزا بگِرییدبر کشته کربلا بگِریید با این دل مُرده ، خنده تا چند؟امروز ، در این عزا بگِریید فرزند رسول را بکُشتنداز بهر خدای را بگِریید از خون جگر ، سِرشک سازیدبهر دل مصطفی بگِریید وز معدن دل ، به اشکِ چون دُربر گوهر مرتضی بگِریید با نعمت عافیت ، به صد چشمبر اهل چنین بلا بگِریید دل خسته (1) ماتم حسینیدای خسته دلان ! هَلا بگِریید در ماتم او خَمُش مباشیدیا نعره زنید ، یا بگِریید تا روح که متّصل به جسم استاز تن نشود جدا ، بگِریید در گریه ، سخن نکو نیایدمن می گویم ، شما بگِریید بردُنییِ کم بقا بخندیدبر عالم پُر عَنا (2) بگِریید بسیار در او نمی توان بودبر اندکیِ بقا بگِریید بر جور و جفای آن جماعتیک دَم ز سرِ صفا بگِریید اشک از پیِ چیست ؟ تا بریزیدچشم از پیِ چیست؟ تا بگِریید در گریه ، به صد زبان بنالیددر پرده ، به صد نوا (3) بگِریید تا شسته شود کدورت از دلیک دَم ز سرِ صفا بگِریید نسیانِ گُنَه، صواب نَبْوَدکردید بسی خطا ، بگِریید وز بهر نزول غَیث (4) رحمتچون ابر ، گهِ دعا بگِریید . (5)

.

1- .دل خسته : دلْ آزرده .
2- .عَنا : رنج و زحمت ؛ اندوه .
3- .نوا : آهنگ ، نغمه ، سرود .
4- .غَیث : باران ؛ ابری که از آن ، باران ببارد .
5- .دیوان سیف فرغانی : ص 176 .


4 / 11خواجوی کرمانی(م 753 ق)

لب ، خشک و دیده، تَر شده ، از تشنگی ، هلاکو آن گه طُفیل خاک درش ، خشکی و تَری از کربلا ، بدو همه کَرب و بلا رسیدآری ! همین نتیجه دهد مُلک پروری. (1)

آتش بیداد آن سنگین دلان ، چون شعله زدماهی اندر بحر و مَه بر غرفه بالا بسوخت چون چراغ دیده زهرا بکُشتندش به زهرزُهره را دل بر چراغ دیده زهرا بسوخت چون روان کردند خون از قُرّه العین نبیچشم عیسی ، خون ببارید و دل ترسا بسوخت دیده تَردامن ، آن روزش بیفکندم ز چشمکان نهال باغ پیغمبر ، ز استسقا بسوخت بس که دریا ناله کرد از حسرت آن تشنگانگوهر سیراب را جان بر دل دریا بسوخت. (2)

.

1- .دیوان خواجوی کرمانی : ص 406 .
2- .دیوان خواجوی کرمانی : ص 141 143 .


4 / 12سلمان ساوَجی(م 778 ق)

خاک، خونْ آغشته لب تشنگان کربلاستآخر ای چشم بلابین جوی خونبارت کجاست؟ جز به چشم و چهره مَسپُر خاک این در ، کان همهنرگس چشم و گلِ رخسار آل مصطفاست ای دلِ بی صبر من ! آرام گیر این جا ، دَمیکاندر این جا منزلِ آرامِ جان مرتضاست این سواد خوابگاه قُرّه العین علی استو این ، حریم بارگاه کعبه عز و عُلاست روضه پاک حسین است آن که مشکینْ زُلف حورخویشتن را بسته بر جاروب این جنّتْ سراست زاب چشم زائران روضه اش طوبی لَهُم (1)شاخ طوبا را به جنّت ، قوّت نشو و نماست شمع عالمتاب عیسی (2) را در این دِیْر کُهنهر صباح از پرتو قندیل زرّینش ضیاست مَهبَط انوار عزّت ، مظهر اسرار لطفمنزل آیات رحمت ، مشهد آل عباست ای که زوّار ملائک را جنابت ، مقصد استوی که مجموع خلایق را ، ضمیرت ، پیشواست نعل شب رنگ تو گوشِ عرشیان را گوشوارخاک نعلین تو ، چشم روشنان را توتیاست صفحه تیغ زبانت ، عاری از عیب و خلافروی مرآت ضمیرت ، صافی از رنگ و ریاست تابی از نور جبینت ، شمع تابان صباحتاری از زلف سیاهت ، خطّ مُشکین مَساست ناسزایی کاتش قهر تو در وی شعله زدتا قیامت، هیمه دوزخ شد و اینش سزاست بهره ، جز آتش چه یابد هر که بُرّد سر به تیغخاصه شمعی را که او چشم و چراغ انبیاست ؟ هر سگی کز روبهی با شیر یزدان ، پنجه زدگر خودْ او آهوی تاتار است ، در اصلش خطاست تا نهان شد آفتاب طلعتت در زیر میغهر سحر ، پیراهن شب در برِ گیتی قباست در حقِ باب شما آمد «علیٌّ بابُها»هر کجا فصلی در این باب است ، در بابِ شماست تا صبا از خاک پاکِ عنبرینت بوی بُردعاشق او شد به صد دل ، زین سبب ، نامش صباست هر کس از باطن به جایی التماسی می کندزان میان ، ما را جناب آل حیدر ، التجاست کوری چشم مخالف ، من حسینی مذهبمراه حق، این است و نتوانم نهفتنْ راه راست ای چو دریا خشک لب! لب تشنگان رحمتیمآبرویی ده به ما ، کاب همه عالم، تو راست . خواهشت آب است و ما می آوریم اینک به چشمخاکسار ، آن کس که با دریا به آبش ماجراست بر لب رود (3) علی تا آب دلجوی فراتبسته شد زان روز ، باز افتاده آب از چشم هاست جوهر آب فرات از خون پاکان ، لَعل گشتوین زمان ، آن آب خونین ، همچنان در چشم ماست سنگ ها بر سینه کوبان ، جام ها در نیل ، غرقمی رود نالان فرات ، آری از این غم در عزاست آب ، کف بر روی از این غم می زند ، لیکن چه سودکف زدن بر سر ، کنون کاندر کَفَش باد هواست. (4)

.

1- .طُوبی لَهُم : خوشا به حال ایشان !
2- .این تعبیر ، کنایه از خورشید است .
3- .رود : فرزند .
4- .دیوان سلمان ساوجی : ص 423 .


4 / 13شاه داعی شیرازی(م 870 ق)

آنان که دیده حاصل دنیا و دین ، حسینگِریند بر امام زمان و زمین ، حسین یاد آورید خون که روان کرده اند چوناز گردن و ز حنجره نازنینْ حسین از زَعم خویش ، دعویِ اسلام کرده اندوان گه شهید کرده و کُشته چنین حسین فریاد و ناله می کند و یاد می کندکافر به گریه در طرف روم و چین ، حسین ای مصطفی که خفته ای ، امّا نخفته ای!از روضه سر برآر و بدین سان ببین حسین «داعی» بگو که قاتل او روز رستخیزاز فعلِ شوم خود به کجا آورد گریز؟ (1)

.

1- .دانش نامه شعر عاشورایی : ج 2 ص 783 .


4 / 14محمّد بن حسام خَوسَفی (م 875 ق)

دلم شکسته و مجروح و مبتلای حسینطواف کرد شبی ، گِرد کربلای حسین شکفته نرگس و نسرین و سنبل تَر ، دیدز چشم و جبهه و جَعد گره گشای حسین طراز طرّه مُشکین عنبرافشانشخضاب کرد به خون ، خصم بی وفای حسین ز حلق تشنه او رُسته لاله سیرابز خون که موج زد از جانب قفای حسین قَدَر ، چو واقعه کربلا مشاهده کردز چشم چشمه خون راند بر قضای حسین نشسته بر سر خاکستر ، آفتاب ، مقیمکبودپوش به سوگ از پیِ عزای حسین جمال روشن خورشید را غبار گرفتکه در غبار ، نهان شد مَهِ لقای حسین در آن محل که ز بیداد ، داد داده شودسزای خود ببرَد خصمِ ناسزای حسین به روز واقعه ای ظالم خداناترسبیا ببین که چه ها کرده ای به جای (1) حسین خدای ، قاضی و پیغمبر از تو ناخشنودچگونه می دهی انصاف ، ماجرای حسین ؟ حسین ، جان گرامی ، فدای امّت کردسزاست امّت اگر جان کند فدای حسین به روز حشر ببینی به دست پیغمبرکلید گنج شفاعت به خون بهای حسین حسین را تو ندانی ، خدای می داندکمال منزلت و عزّت و عُلای حسین . (2)

.

1- .به جای : در حقّ .
2- .دیوان ابن حسام خوسفی : ص 474 .